واژه بانک نوازش در یک آزمایش شیردهی به نوزادان خیابانی با و بدون نوازش به وجود آمد و بسط پیدا کرد طبق آیات قرآن نیز تنها نیاز بشر ابراز است
امروز هم بانک نوازشم پر شد.
با گذاشتن چند تا پست خوب در لینکدین. این هم یه جور جلب توجه حساب میشه و باعث پر شدن بانک نوازش. حتما فکر میکنید چقدر لوس! ولی حقیقت داره. تمام آدمها به نوازش نیاز دارند. حتی اگر به صورت سیلی باشه!
خب بعضیها عادت کردن بانک نوازششون رو با چیزهای بد و سخت و خشن پر کنن. مهم اینه که توجه دیگران بهت جلب بشه. اما دیگران از نظر شما چه کسایی هستن؟
هر چقدر دیگران زندگیتون که باهاش بانک نوازشتون رو پر میکنید بزرگتر باشه، درصد رشدتون بالاتر هست. مهم نیست چی کار میکنید. مهم اینه که این کار رو برای کی انجام میدید و چقدر به دیدهشدن از سمت اون اعتقاد دارید.
بعید میدونم خدای یک کودک بزرگتر از پدرش باشه!
هنوز هم هستند آدم های بزرگی که در پی شاد کردن و جلب توجه دوستانشون هستند و بس. اونها به محله و شهر و کشور فکر نمیکنند. چه برسه به خدا… حالا تا تعریف از خدا چی باشه…
اما بسیارند آدمهایی هم که فقط چشم به توجه خدا بستهن. به نظرم ماهیت این خدا زیاد مهم نیست. البته نه اینکه به عنوان مثال پول در جایگاه خدا برای کسی نقش بازی کند. منظور نیروییاست که از تمامی اطرافیان و دیگرانی که به ما توجه میکنند، بیشتر انرژی و ارزش دارد.
شاید برای همین است که به خویشتنشناسی بسیار تاکید شده. انسانیت به معنای واقعی، ماهیت خداگونه دارد.
من فکر میکنم انسانها قسمتی از یک ساختار کلی و یکپارچه هستند. نمیخواهم آن را خدا بنامم، چون در مورد شناخت ذات خدا، باید احتیاط کرد. ممکن است با این کار قدم در راه مهار نمودن خدا و شریک کردن چیزای با خدا برآییم. شنیدهام شرک از راه رفتن یک مورچه سیاه بر روی یک سنگ سیاه در شب تاریک مخفیانهتر به سراغ انسان میآید. شاید با تفکر راجع به ناهشیار بتوان خود را بهتر شناخت، و شاید همین کافی باشد برای تمام طول زندگی بشریت.
سعی دارم در این سری نوشتهها با برچست «پیش از آنکه بدانی» بخشهایی از این کتاب ارزشمند با تجربه محمدهادی دهرویه را با شما به اشتراک بگذارم.
ما میتوانیم تحت القاء، حرکتهایی را انجام دهیم که ارادهای برای انجامشان نداشتهایم.
دکتر wilder Penfield با جراحی مغز بیماران خود در دهه ۵۰ میلادی در McGill مونترال این امر را نشان داد.
او منطقهای از قشر حرکتی مغز را تحریک میکرد و دست بیمار به حرکت در میآمد. در ادامه، زودتر به بیمار اعلام میکرد که میخواهد آن قسمت از مغز را تحریک کند و حتی علی رغم تلاش بیمار برای متوقف کردن آن، باز هم این حرکت اتفاق میافتاد.
پس به طور قطع، اراده هشیار عنصری ضروری برای حرکت دست نبود و حتی نمیتوانست از این حرکت جلوگیری کند.
***
در زندگی روزمره گفتار، رفتار و احساساتمان تا چه اندازه تحت کنترل هشیارانهمان قرار دارند؟ مهمتر از ان، تا چه اندازهای خارج از کنترل ما هستند؟ و حیاتیترین سؤال:
اگر درک کنیم که ناهشیارمان چگونه کار میکند (اگر میدانستیم جرا این کارها را انجام میدهیم) آیا نهایتاٌ میتوانستیم خودمان را عمیق و به شکلی بنیادین بشناسیم؟
آیا بینش نسبت به منحرکهای پنهان میتواند شیوههای مختلف تفکر، احساس و عملِ ما راف قفلگشایی کند؟
سعی دارم در این سری نوشتهها با برچست «پیش از آنکه بدانی» بخشهایی از این کتاب ارزشمند با تجربه محمدهادی دهرویه را با شما به اشتراک بگذارم.
من فکر میکنم انسانها قسمتی از یک ساختار کلی و یکپارچه هستند. نمیخواهم آن را خدا بنامم، چون در مورد شناخت ذات خدا، باید احتیاط کرد. ممکن است با این کار قدم در راه مهار نمودن خدا و شریک کردن چیزای با خدا برآییم. شنیدهام شرک از راه رفتن یک مورچه سیاه بر روی یک سنگ سیاه در شب تاریک مخفیانهتر به سراغ انسان میآید. شاید با تفکر راجع به ناهشیار بتوان خود را بهتر شناخت، و شاید همین کافی باشد برای تمام طول زندگی بشریت.
این کتاب را با گوش دادن به پادکست مجتبی شکوری، پیدا کردم و امیدوارم با این دست نوشتهها، کسی دیگر مانند من در راه شناخت خود قدم بردارد.
نکته جالب در مورد اینگونه کتابها که با آزمایشها و شواهد و اثبات صحبت میکنند این است که، اثری از قدرت برتر و ماوراء نیست و از طرفی ادیان الهی نیز به نظر این حرفها را از زمانهای دور بیان کردهاند. به نظر میرسد نقطهای که بشر میداند کجاست را میخواهد با اثبات و منطق قابل فهم خود پیدا کند و نام دیگری جز خدا به آن دهد. آیا به غیر از ذهن ناهشیار عوامل دیگری در انحراف بشر به غیرخدا وجود ندارند؟
از طرفی شاهد هستیم به شدت در حال انقراض و بیهودگی به سر میبریم. و با مرگ همه آنچه برای خود ساختیم، گویی به یک باره نابود میگردد. فکر میکنم اصلا نباید نگران بود، اگر اعتقاد داشته باشیم هر لحظه در محافظت کاملی به سر میبریم و تمام اتفاقات همانند خوابی است که با مردن، بیدار میشویم.
همواره به یاد خدا بودن، خوراک جانهاست. امام علی علیهالسلام
خیلی وقته به فکر ورزش کردن هستم. قبلا آدم خیلی با تحرکتری بودم، طوری که بعضیها بیشفعال میدونستن من رو. منتهی الان به دلیل حرفهای شدن در برنامهنویسی و توسعه سیستمهای نرمافزاری، مجبورم ساعتها پشت سیستم بشینم و از اونجا که آدم معتادی هستم، سخت از جام پا میشم.
باز خدا رو شکر نسبت به خیلیها، تحرکم بیشتره. اما بدیش همینه که دارم خودم رو با یکی دیگه مقایسه میکنم، نه با گذشته خودم. جالبه که هر وقت از گذشته یادی میکنم، پر از افتخار و من من هست. انگار پردهای بین چشمها و واقعیت، قرار گرفته که فرسودگی رو نبین.
شاید این خوشبینی افراطی باشه. برای همین باید انسان مراقبه داشته باشه و با اعداد و ارقام و گزارشها خودش رو مانیتور کنه.
به فکر یک تایمر متصل به سرور هستم که بتونم باهاش دائم خودم رو مانیتور کنم. البته تایمرهای معمولی موبایلها بد نیست، ولی وقتی دستی بخوره و اشتباهی رخ بده، دیگه قابل استناد و بازیابی نیست. این شد که یه مدت فقط به فکر یادگیری فلاتر بودم و کمکم فکرش خارج شد از ذهنم.
اما این نوشته شاید مخاطب و بازخورد مناسبی از دنیای بیرون و انسانهای دیگر نداشته باشه، اما در تقویت اعتماد به نفس بسیار مفید هست. همینطور یکی از راههای بیان حساب میشه. بهتون پیشنهاد میکنم حتما فکرهاتون رو بنویسید و جایی نگه دارید. در آینده از این فکرها خودتون نهایت استفاده رو خواهید برد.
یه دختر کوچیک دارم که فردا یک سالش تموم میشه. حرف نمیتونه بزنه فعلا. بعضی اوقات، با دست به سرش میکوبه. اکثرا بر این باورند که این حرکت به خاطر عدم توانایی بیان منظور به بچه دست میده و انقدر تحت فشار هست و نمیتونه حرفی بزنه، که به سر و صورتش میکوبه!
اما منظورم از این صحبت، مسئله بیان هست. دقت که میکنم، بیان از ابتداییترین لحظههای زندگی بشر به شکلهای مختلف بروز میکنه. اینکه من میخوام جملاتی رو به صورت نوشتار بیان کنم تا دیگران از منظور من با خبر بشن، یه نوع بیان هست. حتی اینکه به صورت محاوره فعلها و ضمایر رو به کار میبرم نیز نوعی دیگر از بیان حساب میشه.
بالتبع هر نوع بیان، مخاطب خاص خودش رو داره و ممکنه با اقبال عمومی هم روبرو بشه. وقتی این بیان کردن رو میخواستم به زبان انگلیسی ادامه بدم عاجز موندم. چون دایره لغات و اصطلاحاتم خیلی کم بود و با کمبود زمان روبرو میشدم. لذا ترجیح دادم فارسی تایپ کنم و اونچه در ذهنم هست به دنیای بیرون انتقال بدم.
خیلیها این بیان رو روزانه با گفتار، حرکات بدن و … ادا میکنند. انواع طرز بیان مسائل با مخاطبان مختلف باعث بستگی به راههای مختلف ارتباطیای که در اونها ماهر هستیم داره. مثلا ممکنه فردی روی زبان بدن علاقه زیادی داشته و یا احساس نیاز زیادی کرده باشه و یاد گرفته باشه. طبیعتا میتونه اون رو جاهای مختلف استفاده کنه. اما لزوما به کار بردن زبان بدن باعث بیان بهتر نمیشه.
اونچه من فهمیدم، اینه که خودمون اول از همه، باید متوجه بشیم چه چیزی رو میخوایم بیان کنیم. مثلا همین نوشتن برای بنده، شبیه یک کنترلگر عمل میکنه و باعث میشه سرعت فکرکردنم کندتر بشه تا بتونم ثبت و ضبطشون کنم و از اون طریق بیان مناسبی به دنیای بیرون داشته باشم. بعضی موقعها احساس میکنم فوران اطلاعات از مغزم در حال انجام هست و به شدت به نوشتن نیاز دارم.
البته شاید مهارت دیگهای باشه که بشه این فوران اطلاعاتی رو کنترل و استفاده مفید ازش داشت. نظر شما چیه؟
یک روز صبح از خواب پا میشی و متوجه میشی افکار مثل برق از سرت دارن میپرند. فرصت غنیمت رو باید شمرد…
پنیر هزار توی دولت
بین سالهای ۹۵ تا ۹۹ افتخار همکاری با پژوهشگاه دانشهای بنیادی را داشتم. از معدود فضاهای دولتی یا بهتر است به بگویم خصولتی که، به ظاهر بهتر از جاهای دیگر در امور محوله کار و تلاش مینمودند.
اما برای من که از فضای خصوصی و قبلتر از آن از فضای بازار آزاد کسب و کار وارد آنجا شده بودم، این همه کندی در انجام امور و بروکراسی، برایم آزاردهنده بود.
ناچار برای گذران زندگی و کسب اعتماد به نفس و غلبه بر استرسهای ناشی از شرایط جامعه چند سال شرایط را تحمل کردم. البته دور از انصاف نباشد که در همانجا کدزنی را شروع کردم و قدم به دنیای برنامهنویسی گذاشتم. ولی بعد از یک مدت، احساس کردم کندی برای پیشرفت دست و پایم را بسته بود. من پیشرفت را در کسب درآمد بیشتر و مفیدتر واقع شدن میدیدم اما پژوهشگاه فضایی علمی بود با دیسیپلین خاص خود و جناحهایی که سالها سایه بر سرش انداخته بودند.
از طرفی همیشه یک درد مرا آزار میداد. از آنجا که از بچگی به ما میگفتند، در زمینه مالی همیشه خود را با پایینتر از خودم مقایسه میکردم، دغدغهام حداقل حقوق بگیرهای جامعه بود و چون پژوهشگاه هم مثل اکثر جاهای دولتی به ظن بنده خوب حقوق میدادند، این سوال در ذهنم نقش میبست: من که از بیتالمال حقوق میگیرم، فردی دیگر در بخش خصوصی که حداقل حقوق را میگیرد، با من چه فرقی میکند؟
دوست نداشتم مورد اتهام باشم، یا نسبت به کسی فخر بفروشم، یا بر سرم منتی باشد بابت پولی که میگیرم. دوست داشتم ارزش واقعیام معلوم شود. متاسفانه (یا با توجه به شرایط زندگی خوشبختانه)، در آن دوران با وجود اینکه به آن حد از ارزش واقعی حقوقی که میگرفتم نرسیده بودم، در حال تناول از محبتهای روسا و دوستان بودیم.
دیوانه از قفس پرید
تا اینکه آدیلار به بار نشست…. البته بعد از دو سال همان کسی که به من اطمینان داده بود گروه مکث (ماموت) در مورد اخراج بنده از شرکت خودم کاری نمیتواند بکند، در کمال ناباوری مرا اخراج کرد. بگذریم، من رسالت خود را به سرانجام رساندم.
اما خروج از پژوهشگاه و راهاندازی یک استارتاپ به همت دو جوان که الحق و الانصاف شایسته شروع کردند، تجربیات گرانبهایی در اختیارم گذاشت. تجربیاتی که شاید اگر سالها در پژوهشگاه میماندم، هیچ وقت لمس نمیکردم. تجربهای نزدیک از جنس مردم. با شروع بالارفتن قیمت دلار در سالهای ۹۸ یا ۹۹ (اگر اشتباه نکنم) شروع کردیم و کلی فراز و نشیب که واقعا باعث سازندگی بود. به واقع پوست انداختیم.
اصل سخن
اما روی صحبتم در این نوشته به این موضوع معطوف است که چه خوب شد از یک ارگان دولتی یا نیمه دولتی بیرون آمدم. و چه بهتر که مدتی آنجا را تجربه کردم. حالا به نظرم میتوانم مفیدتر برای جامعه قدم بردارم. چون از فکرهایی که در مورد ارزشگذاریهای افراد در ذهنم بود رها شدم و از طرفی به نفس خوب کار کردن در هر جا که باشی پی بردم.
مهم نیست دولتی باشی یا خصولتی یا خصوصی. مهم این است که اصلاحطلب باشی.
بله همه با تو مخالفت میکنند. روانشناسم به من میگفت تو با منابع قدرت مشکل داری و به دوران بچگیت مربوط میشود. بله درست است، من از نسلی آمدهام که عمری در مبارزه بود، با چیزهای مختلف… طبیعی است که در ژن من هم این مبارزهطلبی وجود داشته باشد. اما چه خوب است که این موهبت الهی را که همچون دیگر موهبات خداوند همچون هوش، حماقت، شجاعت، ترس، دیوانگی و همه صفات منفی و مثبت درونم، پرورش دهم و در جهتی استفاده نمایم که به نفع خودم و جامعه و در نتیجه مورد رضایت پروردگار قرار گیرد.
سامانه X
چند روزی است که میخواهم برای یکی از آشنایانم، مجوزی از سامانه مجوز (https://g4b.ir) بگیرم. از آنجا که میدانم پشت این سامانهها چه داستانهایی هست و با گوشت و پوست و خون لمس کردهام همهشان را، سخت پیگیر و به قولی سریش شدم تا به نتیجه برسد.
پس از یک هفته و گذشتن تعطیلیهای عید فطر، و البته پیگیریهای مصرانه بنده از داخل چت سایت و واتزاپ بالاخره مشکل لاگین حل شد و احتمالا بتونم مشکل آشنایی که دنبال یک مجوز بود حل کنم. اما ببینید ادامه ماجرا رو:
بعد از پر کردن همه گزینههای زیر:
صفحه جواب داد که کد ملیت ثبت شده قبلا، پیگیر شدم با کمک قسمت فراموشی کدپیگیری، نتایج زیر حاصل شد:
سال ۹۲ من خوش خیال، طرحی رو به عنوان تایپیست آنلاین فرستادم که از من حمایت بشه و از اون موقع جواب من این بوده: ثبت نام متقاضی قطعی شد و طرح برای بررسی به دستگاه اجرایی ارسال شد. اگر تحت پوشش هستید در صورتیکه پشتیبان مناسب برای شما یافت شود، در مراجعه بعدی مراتب در همین صفحه ، به شما اعلام می شود.
میدونم من نبودم دستم بود، تقصیر آستینم بود، دولتهای قبلی بود. اتفاقا مسئول دفتر یکی از این مدیرانی که بچههاش آمریکا درس خوندن و خودش هم آخر رفت همونجا، بودم و انتظاری بیشتر از این ندارم.
امیدوارم به کشور و مردمم وفادار بمونم و هیچ وقت خیانت نکنم.
یه مشکل خواهر برادری پیش اومده بود. بحثهای خستهکننده همیشگی و در آخر البته به جای خوبی برای من رسید. من دنبال برقراری عدالت و تحلیل درست بودم که یه نفر حرف قشنگی زد.
گفت: تو زندگیت باید دیسیپلین داشته باشی. ذهنم رفت سمت یکی از نوشتههای اینترنتی که میگفت همیشه در دسترس نبودن باعث جذابتر شدن میشه.
خب راستش جریان یه تئاتر بود که ازش اصلا خبر نداشتیم و بهش هم علاقهای نداشتیم، ولی یه سریها که دوسشون داشتیم بدون ما میخواستن برن. البته اونا فکر میکردن به دلایلی به درد ما نمیخورد. ولی یکی بهش برخورده بود.
اینجور موقعها خودم رو میذارم جای آدمهای مهمی که در زندگیم میشناسم. اونا تو این موقعیتت چی کار میکنن؟ واقعا انگار بحث همون دیسیپلین هست. تو اولین جستجو تعریف خوبی ازش پیدا نکردم، برای همین خواستم تجربه شخصی خودم رو به اشتراک بذارم.
به نظرم دیسیپلین اول از خود شخص شروع میشه. کسی که برنامهریزی داشته باشه و اول از همه خودش رو ملزم به رعایت برنامهریزی و احترام به خودش کرده باشه، میتونه انتظار داشته باشه دیگران هم همین کار رو بکنن. در واقع وقتی به برنامه و نظر شخصی خودمون احترام نمیذاریم، بدون اینکه بدونیم داریم به بقیه اعلام میکنیم، من در مقابل شما کاملا منعطف هستم و هر برنامهای خواستید میتونید برام بریزید و من بهش عمل خواهم کرد.
ممکنه این بحث با صمیمیت قاطی بشه و بعضیها این وسط دیسیپلین شخصیشون رو گم کنن. اون هم از روی احساسات و علاقههای زیادی که به فرد مقابل دارند. اینجاست که عقل و منطق پاش رو وسط میذاره و باعث میشه روابطی سالم و عمیق در جامعه بهوجود بیاد.
پس به نظرم اول از همه، در خودمون یه کنکاشتی بکنیم و ببینیم به خودمون و برنامههامون احترام میذاریم. اصلا برنامهای هست؟
چند وقتی میشه به هزار زور و زحمت تونستم به یه اکانت فریلنسر دات کام (freelancer.com) از طریق یکی از دوستان خارجی پیدا کنم. البته ایشون خودش فعلا تبحری در برنامهنویسی و دیگر رشتههای فناوری اطلاعات نداره که بخواد با اکانتش کار کنه. بنابراین بر اساس اعتماد دسترسی به مستر کارت و اطلاعات و اکانتی تایید شدهش رو به بنده داده و من هم به خاطر مشغله کاری نتونستم تا حالا استفادهای ببرم.
شاید شما هم با مشکل ریزهخواری مواجه باشید و روزه گرفتن در ماه مبارک رمضان، اخلال در توانایی و کیفیت انجام کارهایتان ایجاد کند.
من که فکر میکنم این کاهش کیفیت ناشی از عادت ریزهخواری است. عادتی که فرد به قول معروف دائم دهانش میجنبد.
خب برای اینکه این عادت در ماه مبارک رمضان، مشکلساز نشود و خدایی ناکرده باعث از کار بی کار شدنتان نشود چه کار باید کرد؟ متاسفانه اکثرا به روزهخواری عادت کردهاند، و اصلا اعتقادی به دین اسلام ندارند و بدتر از آن یه جورایی باهاش مبارزه میکنن!! حالا ما فکر میکنیم خارجی فکر میکنن 😉 اصلا فکر میکنیم در خارج زندگی میکنیم و از اونجا که فردی مثل در مقابل خوردن ضعیف هستَ، چی کار باید کرد؟
برای این منظور مراجعه میکنم به استاد عبادیانی و شاگردان و همکارانش در حوزه طب سنتی تا جوابی منطقی و درست بگیرم و بتونم اینجا قرار بدم تا شما هم استفاده کنید.
پس به این مطلب در روزهای آتی سر بزنید تا از به روزرسانیهای جدیدش آگاه بشید.