ساعت ۲ بامداد گوشیم هشدار ساعتش روشن شد و به زور بعد از ۱۰ دقیقه بلندشدم. میدونستم خوب درس نخوندم و باید تا ساعت ۸ که موعد امتحان بود، کلی خرخونی میکردم بلکه این درس رو نمره خوبی بگیرم.
آخه میخوام پژوهش محور بشم. در دانشگاههای مجازی سیستم آموزشی، آموزش محور هست و اگر بخوای پژوهش محور بشی باید هر ترم معدل بالای ۱۷ داشته باشی.
من هم که امتحان اولم رو خراب کرده بودم.
بدتر از اون، تصحیح آنی سؤالات و ثبت نمرات توسط استاد بود. البته خودم بسیار تمایل به این کار داشتم و از استاد خواهش کرده بودم. استاد اکرمی نسب هم که درس شبکههای پیشرفته رو باهاش برداشته بودم اجابت کرد. مونده بودم تشکر کنم یا … . خدا هم انقدر سریع درخواستت رو اجابت نمیکنه!!! خلاصه با دیدن نمره کلی افت روحیه پیدا کردم. قبلش هم با دیدن جواب استاد (که مساله فوت پدر خانومم رو مطرح کرده بودم باهاش) و خیلی صریح گفته بود نتیجه، همون نمره توی برگه است، آمادگی هر نوع رفتار و حالت منفی رو داشتم.
تا ساعت ۵ گیج میزدم و فقط روزنامه وار میخوندم و رو کاغذ خلاصه میکردم.
به فکرم رسید یه صفحهای قرآن بخونم تا آروم بشم. سوره رعد اون صفحهای که آخرش الا بذکرا… تطمئن القلوب بود رو خوندم. اونقدر خوشم اومد که تو اینستا به اشتراک گذاشتمش.
مطالعه رو ادامه دادم ولی باز هم ناامیدی بر من چیره شد. «اصلا این درس به چه درد من میخوره»، «نرم امتحان بدم کلاً انصراف بدم»، «ول کن بابا …» و … از طرفی به خودم امید میدادم «عجب این مطلب خیلی به دردم میخوره»، «این که میگه یعنی این و …» ولی انگار یه چیزی کم داشتم و مانع یادگیریم میشد. هر بار که برمیگشتم مرور کنم حتماً باید به کاغذ و خلاصهنویسیهام نگاه میکردم تا بتونم کامل بیان کنم. هر بار دم امتحان اینجوریام. از طرفی هم مدام خودم رو با چیزهایی که آسونتر بود و علاقه داشتم مشغول میکردم به بهانه استراحت بینش و فاصله برای مغز!
خلاصه سرتون رو درد نیارم صبحونه رو که خوردم راهی شدم به سمت امتحان. خلاصههام یادم رفت ببرم، کارت ورود به جلسه و ته ذره امیدی که داشتم. ولی باز بازسازی کردم خودم رو، امید دادم. برای خودم اینطور مرور میکردم قضیه رو که اگر از امتحان قبلی نمره میگرفتم شاید هیچ وقت به خودم تکون نمیدادم. اما من آدمی نبودم که با شکست تکون بدم به خودم! انگار خدا هم این رو میدونست…
به دانشگاه که رسیدم اول برای چاپ مجدد کارت ورود به جلسه و مشخص شدن شماره صندلیم رفتم قسمت آموزش. در مورد انصراف از تحصیل هم صحبت کردم و گفت که میتونی بعد انصراف درسای پاس کرده رو تطبیق بدی. یه جوونه امید تو دلم وا شد.
طبق راهنمایی یکی از مراقبان صندلی رو پیدا کردم و نشستم. برگه نظرسنجی استاد رو تندتند پر کردم و آماده بودم که تحویلش بدم. مسئول پخش سؤالات سمت من اومد. نام یک درس رو به زبون آورد که برام ناآشنا بود، سریع در جوابش گفتم توزیعی، تعجب کرد و گفت شمارهت اشتباهه. بلندشدم و کاپشنام رو از رو صندلی برداشتم تا شماره پشتش رو ببینم. من که مطمئن بودم درسته، برای اینکه خانم مهاجری مطمئن بشه این کار رو کردم. یه نگاه به جلو کرد من هم یه نگاه به برگه داغ تازه از چاپگر دراومده انداختم. ازش پرسیدم امروز ۲۴ام هست؟ اون هم به بقیه نگاه کرد و بعد از کمی فکر متوجه شدیم یک روز زود اومدم. کلی خجالت کشیدم، کلی هم خوشحال شدم.
موقع رفتن هر کسی یه چیزی میگفت بهم. «خوش به حالت»، «معلومه خیلی آمادهایا» و … نگاهها تعجبانگیز (شاید میگفتن این چقدر گیجه) و اکثراً با خنده همراه بود. من هم که بلبل زبون. همینجوری که رد میشدم خودم رو زدم به اون راه و تو صورت یکی که هاج و واج مونده بود و لبخند رو صورتش نقش بسته بود نگاه کردم و گفتم: «میگم چرا کسی آشنا نیستا!»
دم در که میومدم بیرون ازم پرسیدن چی شد؟ گفتم یه روز زود اومدم!
این اشتباه شیرین باعث شد امید تو دلم گلبارون کنه. انگار سرنوشتم عوض شد! من میتونستم دوباره معدلم رو بالا بکشم. میتونستم جلو برم، پیش برم و حرکت کنم. در واقع خیلی زود ناامید شده بودم. هر چند این رو بیشتر فرصت خدا میدونستم برای تلاش بیشتر.
اگر امروز رو به عنوان deadline در نظر نمیگرفتم هیچ وقت همه فصلها رو مرور نمیکردم و یک روز دیگر برای مرور دقیقتر نداشتم. این درس بزرگی بود که یاد گرفتم همیشه همه کارهام رو جلوتر انجام بدم. هر چند این نکته رو بارها و بارها از اطرافیان شنیدم و تجربه کردم. ولی این بار فرق میکرد. چون اونقدر تاثیر داشت که جز جزءش رو نوشتم…
نکته دیگه که از این اشتباه شیرین متوجه شدم این بود که در اوج ناامیدی و یا حتی امید و یا هیجانات دیگر نباید تمرکزت رو از دست بدی. در واقع برای امتحان اولم هم میتونست نمره خوبی بگیرم، ولی این بهونه که پدر خانومم فوت کرده و من در طول ترم نخوندم و از پسرم باید مراقبت میکردم و وقت نداشتم و … سد راه تمرکزم شده بود.
البته به نفعم شد. همیشه ضررها حواس آدم رو جمع میکنند. باعث میشن عادتهای بدت رو زودتر تغییر بدی. حالا که از شک و دو دلی در اومدم و فهمیدم مشکل اصلی من همون تمرکزی بود که فکر میکردم، بهتر میتونم زندگی کنم.
یه روز مهلت هم افاقه نکرد برای پاس کردن سیستمهای توزیع شده. لج و کینه و غرور و خودزنی هم فایده نداره… بهتره انصراف بدم و دوباره شروع کنم. این طوری حداقل لازم نیست یه ترم پول مفت بدم به دانشگاه و سنواتم بره بالا و از طرفی دوباره میتونم برای دانشگاه بهتر خودم رو امتحان کنم…