یه مشکل خواهر برادری پیش اومده بود. بحثهای خستهکننده همیشگی و در آخر البته به جای خوبی برای من رسید. من دنبال برقراری عدالت و تحلیل درست بودم که یه نفر حرف قشنگی زد.
گفت: تو زندگیت باید دیسیپلین داشته باشی. ذهنم رفت سمت یکی از نوشتههای اینترنتی که میگفت همیشه در دسترس نبودن باعث جذابتر شدن میشه.
خب راستش جریان یه تئاتر بود که ازش اصلا خبر نداشتیم و بهش هم علاقهای نداشتیم، ولی یه سریها که دوسشون داشتیم بدون ما میخواستن برن. البته اونا فکر میکردن به دلایلی به درد ما نمیخورد. ولی یکی بهش برخورده بود.
اینجور موقعها خودم رو میذارم جای آدمهای مهمی که در زندگیم میشناسم. اونا تو این موقعیتت چی کار میکنن؟ واقعا انگار بحث همون دیسیپلین هست. تو اولین جستجو تعریف خوبی ازش پیدا نکردم، برای همین خواستم تجربه شخصی خودم رو به اشتراک بذارم.
به نظرم دیسیپلین اول از خود شخص شروع میشه. کسی که برنامهریزی داشته باشه و اول از همه خودش رو ملزم به رعایت برنامهریزی و احترام به خودش کرده باشه، میتونه انتظار داشته باشه دیگران هم همین کار رو بکنن. در واقع وقتی به برنامه و نظر شخصی خودمون احترام نمیذاریم، بدون اینکه بدونیم داریم به بقیه اعلام میکنیم، من در مقابل شما کاملا منعطف هستم و هر برنامهای خواستید میتونید برام بریزید و من بهش عمل خواهم کرد.
ممکنه این بحث با صمیمیت قاطی بشه و بعضیها این وسط دیسیپلین شخصیشون رو گم کنن. اون هم از روی احساسات و علاقههای زیادی که به فرد مقابل دارند. اینجاست که عقل و منطق پاش رو وسط میذاره و باعث میشه روابطی سالم و عمیق در جامعه بهوجود بیاد.
پس به نظرم اول از همه، در خودمون یه کنکاشتی بکنیم و ببینیم به خودمون و برنامههامون احترام میذاریم. اصلا برنامهای هست؟