احتیاج دارم بنویسم. نا رو کاغذ که گم و گور بشه یا بار!
بالاخره یه جا پیدا شد از سرما نجات پیدا کنم
اگر این انگشتا رو هم نداشتم! خدا رو شکر سالمم
منتظرم دذدگستری باز بشه برم دنبال کارای ترخیص
کلانتری هم باز نبود
آبیک گیر افتادم
مثه سه ماه پیش که هشتگرد گیر افتاده بودیم
ولی این بار نای رفتن نداشتم. سرد بود. ساعت ذداری کوتاه و هی برگشت مییخوردم.
حواسم به خیلی چیزاست. این خیلیها با در دم نمیخوره
جایی که به کمک نیاز دارم، فقط خدذ میتونه دست بکیره. وری به شرطی که دستی داشته باشم.
به خواب نیاز دارم. دیشب خیلی سر پراسس میکر بیدار مپندم. اشتبات بود.
وقت مناسبیه برای رسیدگی بع بلاگ شخصیم