به زودی…

به زودی….

از اونجا که خودم شیفته انیمیشن بودم و هستم، نمی تونم موقع تماشای فرزندانم، توجه نکنم.اما این بار وقتی داشتم ژی در رالی جاده ای رو می دیدیم، مدام صدا و قیافه آقای اسب آبی توجه هم رو جلب می‌کرد دفعه اول، این موضوع رو نمی دونستم و در تلگرام به اکانت تلوبیون پیام دادم. خبری

روایت دردناک یک خبرنگار از جنایت دشمن صهیونیستی در بیمارستان شفاشوهر زن مورد تجاوز ارتش «اسرائیل» در بیمارستان الشفاء غزه می گوید: سربازان به او دستور دادند لباس‌هایش را درآورد و شروع به کتک زدن کردند، سپس او به آنها گفت: «من پنج ماهه باردار هستم، مرا نزنید» اما متأسفانه به کتک زدن او ادامه

آخر سال بود و طبق روال یه دورهمی برگزار می شد داخل یه رستوران شیک و باکلاس من اما روزه بودم و در آستانه شروع دورهمی در پی جایی برای نماز خواندن. بالاخره مسجدی پیدا کردم. با خودروی شخصی یک دقیقه‌ای خودم رو به اونجا رسوندم. مسجد داخل دانشگاه بود و از حراست اجازه گرفتم

با توجه به اینکه ما و قطعا خیلی های دیگه در سمت فرانت از SSG استفاده می کنیم، به این فکر افتادم که وبسایت شخصیم که وردپرسی هست هم به این سمت ببرم که خوشبختانه پلاگین مخصوصی هم در این زمینه داشت جهت اطلاع باید عرض کنم اون طور که از محمد و دنا یاد

شاید ارزش این نوشته الان معلوم نشه به تجربه ثابت شده که به مرور زمان در جایی که اصلا امیدی نداری، همین نوشته هایی که به ظاهر ساده و تکراری می باشند، مقدمه یک سری موفقیت های سلسله وار هستند. چند وقت پیش با یک شرکت که در زمینه امنیتی به نیروی DevOps نیاز داشتند